من طلوع را در این قایق می بینم

علی یحیی پور سل تی تی

 

 

 

بر پنجره ای که قاب آسمان گرفته است

به خورشید می نگرم

وبه این دشت ویرانه که کودکان را سلاخی می کنند

وزهر مار های سمی را بر حلقوم آنان فرو می کنند

تا جوانه های آزادی را خشک کنند

آه ای آسمان آبی که سفر دور دست های انسان را در رحم خود می پرورانی واز حجم سبز گندم زارهای

این مرغزار نفس آدمیان را به "خاوران" پیوند می دهی

در تو دریا چه شکوهمند است

واسبهای مرغزارانت چه با هیبت و وقار چون عروس روستاهای گیلان به پنجره ها بوسه می دهند

یک شب درون نی لبکی نجوا های عاشقانه خود را به گوش شالیزاران می سرودم 

تمام قورباقه های شالی دور نجوا های عاشقانه ام حلقه زده بودند و شادی می کردند

آه بر کشورم چه گذشته است

که شالیزارانش خون آلودند

و کف خیابانهایش خون آلودند و زمین به پهنابهای

این جهان شکایت خود را به پلانگتنهای دریا ها می برد .

 

من درون قایقی کوچک که دنیایم را ایمن از کوسه ها

 می کرد بر این پهناب پارو زنان سرود می خواندم 

و عطر یاسمن و اطلسی های برکه های شالی را بر گیسوان دختر مشهدی رحمان الصاق می کردم

او تنها یا ور من در این قایق بود

و عطر نسترنهای کناره های پر چین خانه اش در دستانش غنچه زده بودند و بیرق نگاه خود را به این اقیانوس

فوران می داد

نگاه خردمندانه او بر شقایق های این پهناب می گسترد

و به دریا سلام می داد

و نگاهش در دوردست های جامعه و تاریخ نقش می بست

و نگران پا های آبسه کرده ء زنان شالی بود

و دستان پر رنج کار در بیغوله های معدن و آبرفتهای قناتهای خشکیده و کارتن خواب های کنار خیابانهای بمبئی و تهران.

آه چه شکوهمند است سفر انسان از تاریکی به ستاره های دنباله دارشبهای مهتابی! .

 

من از سیاهی بیزارم چند بار باید این قصه را تکرار کنم

تاریخ از تکرار من ملول و خسته شده است .

 

زندگی سایه ء ابریشمین خود را برقایقم افشانده بود

و من از نگاه ماهیان و جلبکهای شناور در آب

زندگی را لمس می کردم

در دالانی که هیچ حیات نداشت

و زندگی چون حبابهای کف صابون بر آب بود

و نیزاران مردابها همه خشکیده بودند

یک چیز بر چهرهء مهتابی من می تابید

آن آسمان روشنی بود که همه سیاهی را می بلعید و بر مغز فولاد گل ابریشم می کاشت .

 

یک پنجره برای دیدن کافیست

یک پنجره که آسمانت را تصویر کند

و زیبائی های بدیع و نو بیآفریند

اما آسمان من غرق پنجره ها بود

که فلسفه و دانش در آئینه های آن چشمک می زدند

و مغز چالاکی پذیرش آنها را بر ایو ان خانه ات

نوید می داد

و شب در هر گوشه اش به حفره های سیاه می پیوست

و آسمان می درخشید و آهوان در مرغزارانش

می جهیدند و شادی می کردند

و باد های بهاری بر شکوفه های درختان آلوچه

 رژه می رفتند

و گلهارا باور می کردند

و زندگی می خندید و من به گیسوان دختران ده

می نگریستم و می خندیدم .

 

شب از نیمه گذشته است

و در پرتگاه سقوط بی توته می کند

باید عروسی جنگل را جشن گرفت

هیچ راهی جز آفتاب در پیش راه نیست

همه به گودال سیاه فرو می روند

آن که به خورشید سلام گفته است

بر بالهای کبوتران نشسته است

می تواند بر گلبرگهای گل محمدی بوسه زند

و یک گل نیلوفر آبی را بر سینه اش الصاق کند

سلام به شما ای شبنم های تراوش کرده از

هوای مه آلود شالی زاران

ای باد های گرم پائیزی خزر

ای زمستانهای بارور شده از مغز فولاد این خاک

ای آبشاران جویباران البرز و الوند

سلام به شما که آبستن خورشیدید

تا بر این خاک به درخشید

و درختان توسکا های گیلان را پوشیده

از ریسه های انگور کنید

من طلوع را در این قایم می بینم .

 

شهر از ازدحام گلها می خندد

و روزها آبستن بهاری دلخوش است

و دلم بی توتهء انار و ابریشم می کند

و سرخ رگهای حیات دارند بر قلب جنگل می خندند

این همه هجوم قلب قرقاولان را سیراب می کند

بختک سیاهی دارد آرام آرام میمیرد

سفرهء کودکان خیابانی دارد رنگین می شود

من شهر را آبستن قایق می بینم

قایقی که به خورشید سفر خواهد کرد

و پشه های این خاک نابود خواهند شد.

 

چقدر شبها برای این روزها گریستم

و آرزو های سترون شده در دالانها و حفره های قلبم

را برای ماریه دختر خوشبخت ده ام بازگو کردم

من از سلالهء درختان این خاک بودم

برای این خاک گریستم و جلبکهای شناور در جویباران

 را با دستانم آبیاری کردم

من بته های شالی را آبیاری کردم

من هر نهال فرحبخش این خاک را با جانم آمیختم

تا در عطر شبنم آن شناور گردم

تا کودکان این خاک را آبیاری کنم

و نسترنهای کنار نیزاران ده ام را آبیاری کنم

من چقدر برای این روز ها گریستم

و شر شره های جویباران را

در حلقه های نگاهم پیوند دادم.

 

بی شک ماه از پشت ابر های سیاه پرواز خواهد کرد

و این دشت  و مردابهای خزر را مهتابی خواهد نمود

شب روشن خواهد شد و "خاورانها" خواهند درخشید

و آفتاب بر سینه جنگل خوفناکترین

 روزنه را روشن خواهد کرد

من در عروسی دخترکان ده ام خواهم رقصد

و درختان انار شکوفه باران خواهند شد

و آبرفتها پر از لک لک و مرغابی خواهند شد

وسحر آخرین شکوفه های خودرا میهمان

دختران گل فروش خواهد نمود.

 

هفتم ماه می دوهزارو یازده 

 

        

 

 

 

 

 

 

 

 

   

وزندگی می رقصید